جدول جو
جدول جو

معنی نره آب - جستجوی لغت در جدول جو

نره آب
(نَ رَ / رِ یِ)
موج آب. کوهۀ آب. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا). خیزآب. (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برف آب
تصویر برف آب
(دخترانه)
آبی که از ذوب شدن برف سرازیر می شود و جویباری تشکیل می دهد (نگارش کردی: بهفراو)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از راه آب
تصویر راه آب
آبراه، آبراهه، آبرو، مجرای آب، نهر و جایی که آب از آن می گذرد، گذرگاه سیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماه آب
تصویر ماه آب
آبان، ماه آبان
فرهنگ فارسی عمید
(غُ جَ / جِ یِ)
حباب آب. (غیاث اللغات). غنچۀ آب. رجوع به همین ترکیب شود
لغت نامه دهخدا
(قُبْ بَ / بِ یِ)
کنایه از حباب است و آن شیشه مانندی باشد که هنگام باریدن باران در روی آب بهم میرسد. (برهان) (آنندراج). رجوع به قبک آب شود
لغت نامه دهخدا
(قُ رُ)
دهی از دهستان فاروج بخش حومه شهرستان قوچان واقع در 16 هزارگزی شمال باختری قوچان. موقع جغرافیایی آن جلگه و نواحی آن معتدل است. 54تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول آن غلات، میوه جات و شغل اهالی زراعت است. راه اتومبیل رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9). گویا مصحف غرقاب باشد
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ / رِ یِ)
کنایه از تیغو شمشیر و پیکان و اسلحۀ صیقل زده. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(غُ چَ / چِ یِ)
حباب. (فرهنگ رشیدی). کنایه از حباب. (انجمن آرا). حباب آب. (آنندراج). کنایه از حباب است و آن شیشه مانندهایی باشد که دروقت باریدن باران در روی آب بهم زنند. (برهان قاطع). غنجۀ آب. حبابه. سوارک. کوپله. غوزه. غوزۀ آب
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
آب شور. آب ناخوش: و در پاره ای زمین شوره آبی تنک ایستاده بود اسپش در آنجا افتاد و فروشد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 82).
جز که صاحب ذوق که شناسد بیاب
او شناسد آب خوش از شوره آب.
مولوی
لغت نامه دهخدا
آبراه، آبراهه، گذر آب، گذرگاه آب، مجرای آب، راه آب، و نیز رجوع به ترکیبات ذیل راه شود
لغت نامه دهخدا
(دَ رِ)
دهی است از دهستان سرشیو بخش مرکزی شهرستان سقز. واقع در 82هزارگزی جنوب باختری سقز و 5هزارگزی جنوب سماق ده، با 100 تن سکنه. آب آن از چشمه و رودخانه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
نام فرزانه ای فارسی بوده، (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
به معنی آبان ماه است که ماه دوم خزان باشد، و آن بودن آفتاب است در برج عقرب و در این ماه بادهای بی منفعت بسیار وزد. مه آب. (برهان). به معنی آبان ماه است. (انجمن آرا) (آنندراج) ، ماه پنجم یا یازدهم سالماه خاص یهودی و سریانی. (حاشیۀ برهان چ معین) :
مفخر خاقانی است مدح تو تا در جهان
صبح برد آب ماه میوه پزد ماه آب.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(مُ غِ)
مرغابی. (ناظم الاطباء). مرغ آبی. رجوع به مرغ آبی و مرغابی شود
لغت نامه دهخدا
(گَ)
آب گرم معدنی
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی است از دهستان بیلوار بخش کامیاران شهرستان سنندج واقع در 11000گزی شمال خاوری کامیاران و 8000گزی خاور شوسۀ کرمانشاه به سنندج وهوای آن سرد. دارای 107 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
نام ایستگاه راه آهن از دهستان علابخش مرکزی شهرستان سمنان است. دومین ایستگاه سمنان به دامغان واقع در 36500گزی. سکنۀ آن همان کارمندان ایستگاه راه آهن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
کنایه از فریب دادن است. (گنجینۀ گنجوی) :
نبینی که در گرمی آفتاب
حرام است بر زیره جز زیره آب.
نظامی.
رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
برفاب. آب برف. (برهان) (ناظم الاطباء). ماءالثلج. آب که از ذوب شدن برف بحاصل آید. (یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا
(تُ)
دهی از دهستان پاریز است که در بخش مرکزی شهرستان سیرجان و 100هزارگزی شمال خاوری سعیدآباد و بر سر راه مالرو مقصود به پسوجان قرار دارد. کوهستانی و سردسیر است و 300 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول آنجا غلات و حبوب، شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. ساکنان آنجا از طایفۀ لری هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان دوغائی بخش حومه شهرستان قوچان که در 24 هزارگزی جنوب خاوری قوچان و 14 هزارگزی جنوب شوسۀ عمومی قوچان به مشهد واقع شده، کوهستانی و معتدل است و 53 تن سکنه ترک و کرد و فارس دارد، آبش از چشمه، محصولش غلات و شغل اهالی زراعت است، راهش مالرو میباشد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(نُ رَ / رِ)
نشره. ماءالنشره، آب دعاست، بدین گونه که دعا را به زعفران نویسند و با آب باران نیسانی بشویند و برای شفا آشامند. (یادداشت مؤلف) :
هان رفیقا نشره آبی یا زکال آبی بساز
کز دل و چهره زکال و زعفران آورده ام.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(نَ)
یکی از دهستانهای بخش دودانگۀ شهرستان ساری است. در سمت شرقی بخش دودانگه بین چهاردانگه و دودانگه در طرفین رود خانه تجن واقع است و هوای معتدل و مرطوبی دارد. قراء این دهستان برفراز ارتفاعات سبز و خرم بین مراتع و مزارع دیمی سرسبز واقع است. در این دهستان دراطراف رود تجن و شعبات آن برنج زراعت می کنند. محصول عمده دهستان برنج و غلات و لبنیات است. این دهستان 34 پارچه آبادی با جمعیتی در حدود 5300 نفر دارد. قراء مهم آن عبارت است از: بالاده، تیلک، خلرد، رودبارک، کیاده و آبک سر. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(خَرْ رِ)
دهی است از دهستان ماهیدشت بالابخش مرکزی شهرستان کرمانشاه، واقع در بیست ویک هزارگزی جنوب کرمانشاه وجنوب و کنار رود خانه مرگ، واقع در دشت و سردسیر. آب آن از رود خانه مرگ. محصولات آن غلات و لبنیات و توتون و حبوبات و صیفی و چغندرقند. شغل اهالی زراعت. راه آن مالرو است و در تابستان از طریق رباطقیماس اتومبیل می توان برد. در سه محل بفاصله یک کیلومتر واقع و به علیا و وسطی و سفلی مشهورند. در خره آب سفلی اشجار بید وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان ده پیر که در بخش حومه شهرستان خرم آباد واقع است، 120 تن سکنه دارد که از طایفۀپیرالوند هستند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
آب دعا بدین طریق که دعا را بزعفران نویسند و باب باران نیسانی بشویند و آنرا بنوشند ما النشره: هان رفیقا، نشره آبی یا زگال آبی بسا کز دل و چهره زگال و زعفران آورده ام. (خاقانی. عبد. 256)
فرهنگ لغت هوشیار
آب مخلوط با نمک: ... و گر خشک دیر شود نمک آب اندک اندک بر آنجا زنند تا خشک شود
فرهنگ لغت هوشیار
خرنر (درشت هیکل)، مرددرشت هیکل وبی فرهنگ: گربودنره خراندروی رود آن رحم وان روده هاویران شود. (مولوی فرنظا) گفت کای دب جهول نره خر چندلاف آدمی وکروفرک (بهار 219: 2)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطره آب
تصویر قطره آب
چکه ّ آب کملکان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبه آب
تصویر قبه آب
گنبد آب گنبدک (حباب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظرف آب
تصویر ظرف آب
آبخوری یامک جام آپدان آبدان راک تکوک
فرهنگ لغت هوشیار
دوغاب رقیق گچ که پنبه آغشته بدان را بر روی گچ دیوار و سقف کشند تا سفید و هموار و تازه گردد
فرهنگ لغت هوشیار
آب زهر آلوده، آبی که بدان پنیر بندند مایه ای که شیر را پنیر کند، آبی که بعض میوه ها و نباتات را در آن خیس کنند تا تلخی و شوری آن گرفته شود، ادرار شاش پیشاب
فرهنگ لغت هوشیار
مایع لزجی و کشدار و قلیایی و تلخ و مهوع و زرد رنگ (علت وجه تسمیه) که به وسیله سلولهای کبدی ترشح میشود و بوسیله مجرای صفراوی اطراف لپکهای کبدی جمع آوری و وارد مجرای کبدی میشود و از آنجا به وسیله سیستیک داخل کیسه صفرا (زهره) میگردد و انباشته میشود زرداب در کیسه صفرا و در مجاورت هوا رنگ سبز به خود میگیرد در حدود 800 تا 1000 گرم در روز صفری تولید میشود که در حدود 25 گرم آن مواد جامد و بقیه آن آب است ولی زرداب در کیسه صفرا تغلیظ شده مواد جامدش تا 150 در هزار میرسد صفرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نره خر
تصویر نره خر
((~ خَ))
خر نر، مجازاً مرد درشت هیکل بی فرهنگ
فرهنگ فارسی معین